خاطرات شایان جون

سلام بعد مدتی اومدم خاطره ثبت کنم.. خب دیروز یعنی یکشنبه سنجش داشتی.😍😁 صبحش من کلاس داشتم بعد کلاس اومدید دنبال من و از اونجا رفتیم مدرسه ای که باید سنجش اونجا انجام میشد یعنی وقتی تو رو می دیدم تمام خاطرات سنجش خودم یادم می اومد.😄 وارد شدیم و بابا رفت که اطلاعات رو بده و اینا منم نشسته بودم رو صندلی تو هم کل سالن رو بررسی کردی و از من می خواستی که متن ها رو برایت بخونم رنگ ها رو می گفتی و در کل خیلی خوشحال بودی😍😍😘.. بعد دیگه قرار شد وارد ۳ تا اتاق بشیم اواین اتاق اندازه گیری قد و وزن و بررسی دندان و مو بود همین که خواستیم سه تایی وارد بشیم دیدم تو نیستی تعجب کردم...🤔 کل سالن رو یک نگاه کردم دیدم نه خبری نیست...بعد حیاط رو ...

سلام... چطورین ؟ خوبین؟ امیدوارم هرجا که هستید سلامت و موفق باشید...🌺😘 توی این پست می خوام چند تا از نقاشی های داداش گلم رو بذارم. راستش یک روز یک در مربا پیدا کرده بود (به قول خودش گردی) بعد با اون کلی نقاشی کشید😍 اینم جوجس پایینش دانه کشیده😁😂 اینو خودم خیلی دوست دارم خیلی گوگولیه😁 اینم گل تقدیم به شما😁🌺 اون سبزه بالایی مثلا آبپاشه و داره ازش قطرات آب بیرون میاد😂😁 اینم درخته تازه برایش چشم و دهن هم کشیده😂😁🌺😍 پایین جوجه هم یک کرم کشیده😁😂 خب اینا فقط چند تا از نقاشی هاش بود(نقاشی با گردی)  🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 خدانگهدارتون منتظر کامنت ها و لایک هاتون هستم😁🌺😄 ...

سلام...داداش گلم😍 اول مهر اولین روز مدرسته. می خوای بلاخره کلاس اولی بشی با آرزوی موفقیت برای تو🌷🌹🤩 چند روز پیش رفتی و واکسن زدی همون واکسنی که همه کلاس اولی ها می زنند خیلی گریه کردی اما خداروشکر الان دیگه جاش درد نمی کنه و خوب خوبی😘 امروز هم رفته بودیم دوچرخه سواری😇 دوبار خوردی زمین ولی خداروشکر زیاد زخمی نشدی دو تا خراش کوچیک برداشتی(بلاخره گوش ندادن به حرف آبجی این دردسرها رو هم داره دیگه)😅 . . خب دیگه خداحافظ

به نام خدا سلام... امروز اولین روزیه که دارم خاطراتت رو ثبت می کنم(تازه وبلاگ ایجاد کردم)😁 امیدوارم همیشه خوش و موفق باشی. نویسنده:  آبجی جون